یکی بود یکی نبود
بعد یه عمر چشم انتظاری
باز هم غیر خدا هیچکی نبود
یکی بود یکی نبود
بعد یه عمر چشم انتظاری
باز هم غیر خدا هیچکی نبود
مگه نمیخواستی بپری
بیا من برات بال بذارم
بال چی؟
بستگی داره به شانست
من خیلی دلم افق میخواهد
خورشید موج دریا با صدای اضافه
من دلم نارنگی برگ درخت سیب زرد
پرتقال سایه درخت نسیم چمن بهار
آفتاب ظهر جنوب
از این چیزها که همه میخواهند
منتها کمی بیشتر
رضا پرتو
میگوید....
میگویم باشد
نه کرم های خاکی
نه بچه ها نه کوتوله ها
میروم تنها زندگی میکنم
مثل همین حالا
میگوید اگر خیلی کوچک بشوی
مجبورری دوباره با بچه ها بازی کنی
یا بروی با کوتوله ها زندگی کنی
میگویم در مسیر بازگشت تجربه ایست برای خودش
رضا پرتو
طرف میگوید
اگر خیلی کوچک بشوی
قبل از مرگ مجبوری با کرم های خاکی
مدتی زندگی کنی
فکر اینجایش را نکرده بودم
دلم نمیخواهد بمیرم
دلم میخواهد آنقدر کوچک بشوم
آنقدر کوچک بشوم
آنقدر کوچک بشوم
که دیگر نباشم
اینطوری دردش کمتره
در همه زمان ها هستم
خودم هستم
دیروز بودم
امروز بودم
فردا هم خواهم بود
تنهای تنها
من و یک گلدون خشک
توی راه پله نشستیم
توی راه پله دنیا
هر کی رد میشه میپرسه
هنوز اینجا نشستی؟
میگم آره
هنوز اینجا نشستم
اسیر این گل خشکم
رضا پرتو
ابر داریم و باد و باران داریم
به قدر یک آسمان و زمین داریم
نمناک و سرد و پر از خاطره ایم
و آشیانه ای نه برای خویشتن
اجاره ایم و مسافر و خیسیم
نان داریم و این آخرین سفره ماست