سلامت زیبا
کلامت زیبا
نگاهت گلی رنگی بویی خوش
باران و تو با هم آمدید
تو رفتی باران هنوز میآید
رضا پرتو
سلامت زیبا
کلامت زیبا
نگاهت گلی رنگی بویی خوش
باران و تو با هم آمدید
تو رفتی باران هنوز میآید
رضا پرتو
تو شاهپر کوچ من به این جهان بودی
گلم
عزیزم
دلبندم
دلدارم
بسیار تنهایم
مثل نخلی سوخته
در دشتی چشم به باران دوخته
دختر چنان فریاد زد
که دیوارهای کعبه لرزید
پیامبر از خواب پرید
علی ذوالفقارش را جستجو کرد
آب در گلوی حسین خشکید
بر پیشانی حسن عرق نشست
فاطمه گریست
....
دختر چنان فریاد زد بر ویرانه خانه اش
که فقرات فرعون به لرزه افتاد
تا من بگویم و تو بفهمی
هر دو تایمان پیر شده ایم
گم میشویم
چه گمشدنی
هر چه بگردند پیدا نکنند
آنقدر مادر مادر بگویند و باز نیابندمان
من از تو یک عشق طلبکارم
و به تو چند شب بدهکار
شب ماهی
شب دریا
شب ستاره
رضا پرتو
زمستان ها به تو فکر میکنم
تابستان ها به خودم
پاییزها به همه
بهارها به هیچکس
غمگینم
مثل بچه ای که میخواهد پرواز کند
و میرود روی بام
و خانواده در حیاط
و او نمیتواند
برمیگردد یواشکی میرود در اتاق میخوابد
و پتو را روی سرش میکشد
رضا پرتو
پریروزها بچه بودیم
بادبادک
گوش های دراز کاغذی
حلقه ها
زنجیرهای کاغذی
گوشه اتاق
چسب و کاغذ
روی فرش