من عاشقم
و همیشه در سفر
و مجنون
نان من هیچ وقت سفره نداشت
رضا پرتو
من عاشقم
و همیشه در سفر
و مجنون
نان من هیچ وقت سفره نداشت
رضا پرتو
بیا به اندازه دریا
پیوند
به اندازه یک قایق
آعوش
به اندازه تمام موج ها
شوق سفر
داشته باشیم
دو چشم سیاهت را که دیدم
از خواب پریدم
امان از فتنه های آخرالزمان!
امروز باران بود
سیل آسا
چند کیلومتر در اتاق 3 × 4
پیاده روی کردم
امروز باران بود
سیل آسا
چند کیلومتر در اتاق 3 × 4
پیاده روی کردم
قرار است باران بیاید
قرار و مدارهایم را با باران گذاشته ام
همه خاطرات من
در زندگی این است
چند بار ماه گرفتگی دیدم
چند باری هم خورشید گرفتگی
هر چیزی رو میشه کاریش کرد
جز عروسی کاکو سلیمانی
" کاکو سلیمانی عروسی کرد
اسب جنوب شیهه کشید
عروس و یک گلدسته دنبال اسب دوان
شب در باد پیچید..."
نه نه نه باز هم نشد
چراغانی ها در شعر جا نشد
کاش بیشتر دیده بودم
چشیده بودمت
شنیده بودمت
کاش مثل یک پرنده
بالهات رو چیده بودمت
یا به آسمان و ابرها
دست خدا سپرده بودمت
کجا میروند
چیزهایی که گم میشوند