مداد رنگی هایم کو
من زمانی نقاشی میکشیدم
دفتر نقاشیم کجاست
دلم برای بوی کتاب هایم تنگ شده
دلم برای بوی نای کمدم
رختخوابم را میخواهم
من بچه بوده ام زمانی
مادرم کجاست
نیست
چرا نمیبینمش
مداد رنگی هایم کو
من زمانی نقاشی میکشیدم
دفتر نقاشیم کجاست
دلم برای بوی کتاب هایم تنگ شده
دلم برای بوی نای کمدم
رختخوابم را میخواهم
من بچه بوده ام زمانی
مادرم کجاست
نیست
چرا نمیبینمش
من با تو
نمناکیم
ما دو غریبه هستیم
غمگین نشسته ایم
اشکی به روی گونه
شوقی ......
زندگی یک گل سرخ نیست
زندگی را دریایی بی انتها دیدم
گاهی طوفانی گاهی آرام
و من مسافر یک قایق کوچک
گفتم که صبح میآیم
باور نمیکردی
گفتم برایت
یک دسته نرگس معطر میآورم
باورنمیکردی
میگفتم بهار نزدیک است
فقط اشک میریختی
سحر شد
در تاریکا سایه ها داری آوردند
او را آیختند و بی آنکه صبح شود
غروب
سرخ
نمناکی
شد
هر کجا هستی باش
شاهم و ماهمی
سرت را میبوسم
پایت را میبوسم
شانه ات را میبوسم
تاجت را میبوسم
شاهی و سروری
شعرم
ترانه ایست رو به پایان
خودم
صدایی در انتهای شب
بامدادان شما آیندگان بخیر
پروانه ای کوچک
در باغچه ای کوچک
به دنبال گل های کوچک
نه کاری به کهکشان دارد
نه صاحب کهکشان
سر چند جوان بریده ای؟
دست چند زن بریده ای؟
پای چند کودک بریده ای؟
چند شکم دریده ای؟
چند سینه شکافته ای؟
خونین دست
هند جگرخوار....