یادم رفته بود که نباید باشم
یادم رفته بود که نباید
اینجا
اکنون
تنها باشم
یادم رفته بود که نباید باشم
یادم رفته بود که نباید
اینجا
اکنون
تنها باشم
میتونی برام قفس بسازی یا آشیونه
میتونی آسمون رو بهم بدی یا ازم بگیری
ولی نمیتونی روحم رو اسیر کنی
دلم گرفته بود
نگفتم
شما نپرسیدی
و ما هم چیزی نگفتیم
سراپرده محبوب من کجاست
این که در خیابان است
و ماشین ها برایش بوق میزنند؟
بیا تا قبل از شکستن بشکفیم
شاید بهار نیامد
شاید طوفان شد و ما شاخه ها شکستیم
به این درخت اعتباری نیست
خوابم میاید
به شدت
جایی برایم بیاور
میروم
یک لحظه میایستم
میروم
یک لحظه....
میروم
میایستم
میروم میروم....
یک قطره خون شو
بچک
در خیابان
یک قطره خون
این همه حرف و سخن ندارد
دلم میخواهد بخوابم
عمیق
نه
خیلی عمیق تر از آنچه فکر میکنی
من از نخل چیزی یاد نگرفتم
نه از بیابان
نه از کوه
من از هیچ چیز نیاموختم
جز کمی درس از چشم های تو
که بعدا حسابی تنبیه شدم
و فرار از عشق خانه ات
مکتب خانه عشق تو
من طفل گریزپایی شدم
نادان
جز خاطره ای دور از چشم های تو ندارم
خطم زیاد خوانا نیست دیگر
ببخش