از دیشب که رفتم ساندویچ بگیرم تمرکز حواسم را از دست داده ام. الان و امروز دقیقا چه روزی است؟ باید شنبه باشد. عجیب است کاملا مطمئن نیستم امروز شنبه باشد یا یک روز دیگر. تقریبا مطمئن هستم. این وضع از دیروز عصر شروع شد. دیروز اصلا به جمعه نمیخورد. حتی عصر که از خواب بیدار شدم شک داشتم واقعا عصر جمعه است یا یک روز عادی هفته. هیچ شباهتی به یک عصر جمعه نداشت که دل آدم باید سخت بگیرد و آدم غمگین بشود و یک گوشه بنشیند. بعد شب شد. به همین راحتی بدون آنکه دلم به اندازه کافی گرفته باشد. بعد رفتم ساندویچ گرفتم بعد تمرکز حواسم را از دست دادم.
امروز صبح از خواب بیدار شدم ولی هنوز گیجم. امروز باید شنبه باشد. حتی دیدم در تقویم نوشته اند شنبه. اما در واقع امروز هم حال و هوای صبح شنبه را ندارد بلکه تا حدودی شبیه یک روز تعطیل یا نیمه تعطیل است.
شاید به خاطر بیخوابی و کم خوراکی باشد. اصلا حال و حوصله بیرون رفتن را ندارم. الان باید بروم صبحانه بگیرم ولی حالش را ندارم. چرا بروم صبحانه بگیرم در حالیکه دقیقا نمی دانم امروز چند شنبه است؟ و به همه چیز شک کرده ام؟ زمان انگار با من سر ناسازگاری دارد. انگار دارد با من در خانه قایم باشک یا قایم موشک بازی می کند.
شاید هم این اثر زندگی روستایی وار من در شهر جدید باشد حقیقتا شهر جدید آنقدرها شهر نیست. درست است که مثل همه شهرها همان چیزهایی را دارد که آنها دارند. خیابان ساحتمان مغازه استخر ورزشگاه و حیلی چیزهای دیگر. حتی چندتا آموزشگاه زبان را در آن دیده ام که بار اول ماندم. همانطور شیک با سالنی مرتب و حتی دو منشی دختر جوان. آموزشگاه کنکور هم دارد. چهار غذافروشی سه آش فروشی دهها سوپرمارکت چند پارک که البته همه آنها همیشه خلوتند. یعنی زیاد شلوغ نیستند. چندین بستنی فروشی و نانوایی و سبزی فروشی و تا دلت بخواهد املاکی و ....اینها در همه جای شهر جدید پخش شده اند. اما ذات زندگی یک جور روستایی است. مردمش هنوز جا نیافتاده اند در مناسبات شهری.
حالا من که از شهر آمده ام اینجا نمی دانم شهر است یا روستا. دچار بحران هویت شده ام.
شهر هم نه آنقدر کوچک است که هم را خوب بشناسیم نه آنقدر بزرگ است که در میان هم گم بشویم. ضمنا شهر پر از آدم هاییست که هیچ ارتباطی به هم ندارند.
به هر حال اینجا به من تمرکز حواس نمی دهد.
شاید دلیلش این باشد که شهر جدید اداره ندارد. نمی دانم هیچ اداره ای به غیر از یک اداره نقلی آب و فاضلاب ندارد. البته دکتر متخصص هم ندارد ولی اداره یعنی دولت یعنی سیستم سیاسی در شهر جدید نداریم. دولت اینجا بالش شکسته و حضوری غیر فعال دارد. یک کلانتری و یک دفتر امام جمعه خیلی بزرگ داریم. چند تا مدرسه هم هست ولی اینها برای ساخته شدن نظام اداری و دولتی کافی نیست. اینها سیاست نیستند. سیاست در اداره آموزش و پرورش و دارایی مالیات نیروی انتطامی سپاه اینها اینجا نیست. اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی هر خیابان دوازه بانک و چهارده قرض الحسنه و ...بله ما اینحا سیاست نداریم. برای همین دولت نیست که یادآوری کند امروز چند شنبه است. دولت و سیاست که نباشد ما کم کم تبدیل به جیوانات سر به راه میشویم. به قول فردریش هگل فیلسوف آلمانی انسان کل هستی خویش را مدیون دولت است.
شاید هم دارم مزخرف می گویم