رفته بودم روی بام
به پرنده ها و آفتاب و آسمان
سلام کنم
زرد آفتاب پرکشیده بود
آبی آسمان نبود
و سهم من از پرنده ها
یک کلاغ مرده بود
رفته بودم روی بام
به پرنده ها و آفتاب و آسمان
سلام کنم
زرد آفتاب پرکشیده بود
آبی آسمان نبود
و سهم من از پرنده ها
یک کلاغ مرده بود
گفت اصلا فکر نمیکردم این سفر اینقدر طولانی بشود
گفتم همیشه همینطور
ما فکر نمیکنیم ولی سفر طولانی میشود
زمانی عادت داشتم ترانه میخواندم
دلی در خانه راه میرفتم
ترانه میخواندم
تا اینکه تگرگ های سرخ باریدند
غمت رو درک نمیکنم
سالمم سیرم سبزم
اگر بیماری
گرسنه ای
و در تنهایی سیاهی
نشسته ای
غمت را نمیفهمم
مرا ببخش
سفره تان پر برکت باد عزیزانم
نانتان نان تنوری
سرتان یکسره خوش باد
ای پرنده ها کجایید
از خانه رفتید
از آشیانه رفتید
بی بهانه رفتید
بی ترانه ماندیم
بی بهانه ماندیم
ما تشنه لب گذشتیم
از دشت آشنایی
یک لاقبا و تنها
با دست های خالی
از راه های خاکی
آیندگان بدانند
یک قطره آب اینجا
در حکم کیمیا بود
هر کس دم از وفا زد
در اصل بی وفا بود
بر چوب لباس تنهاییم
لباسم را میآویزم
در یک روز ابری
پشت پنجره میایستم
و به شما نگاه میکنم
پاک کنای دوره بچگیمون کجاست
که اشتباهاتمون رو پاک کنیم
مشقامون رو از نو بنویسیم
این کاروان شتر به کجا میرود
این مردمان صبح
در این صبح زرد
هیاهو چرا میکنند
مسافران کدام طریقند